روز جهانی ...

برای امیر عباسم ...


سلام فرزندم . درود و رحمت های بی کران خداوند و نور هدایت خاص و عامش بر تو باد .
روز جهانی کودک است و فرصتی که در این همه نانوشتگی برایت ، از میان این فاصله چند خطی بنویسم.
فرزندم ، آرزومندم که آن قدر منصف باشم که خودخواهی نکنم و تو را در مقابل خدایت فرزند زمان خویش ببینم و تو را وسیله ای برای ارضای آمال یا عقده های نپختگی ام نسازم .
فرزندم، آن قدر از اینکه فطرتت را پایمال اسارت خویش قرار دهم هراس دارم که در این همه مدت نتوانستم صاف بنشینم و از خط اول و دوم و سوم بگویم . کمی گفتنی که فقط خودم بفهمم . کمی گفتنی که فقط تو بفهمی و کمی نگفتنی که نه تو بفهمی و نه خودم.
فرزند جستجوگرم ، بدان اگر پدرت به عنوان ریشه جسمی توست شاید ریشه روحی خوبی برایت نباشد. تو آزادی که روح جسوری داشته باشی که برای یافتن آن نور منور مرزهای خاکی را که حماقت پدرانمان ساخته از میان برداری و تا چین و ماچین سفر کنی . باشد که آن عقده های نگشوده پدرت و پدرانت را توان گشودن بیابی...
فرزند بی قرارم ، کاش آنقدر زبان کودکیم را از دست نمی دادم که مجبور باشم این همه سنگین بنویسم. و کاش تو آنقدر تجربه داشتی که دل به پستانک ها و عروسک ها و فشفشه ها ندهی تا از این روزنه به تحریفی که در زبان و جان پدرانت رخنه کرده دچار نشوی .
فرزند عزیزم ، هرچند سخت است گفتنش ولی کاش همگی قبول کنیم که عشق و محبت همانگونه که می تواند زنجیرهای اسارت قرونی را یک شبه بدرد همانگونه می تواند پوستینی به تن گرگ باشد که هزاران سال زنجیر را یک شبه به تنت کند.کاش نسبت من و تو بی حد و حصر آنگونه نباشد که برای هم ، بند و گره باشیم و بدانیم که روح ما از آن جای دیگریست و "بابی انت و امی و نفسی و مالی ..." زمزمه ایست که این حصر را می شکند ...
کاش عزیزم بدانی که من نیز مثل تو ناقص و در حال کمالم و کوتاهی هایم را به حساب مسافر بودنمان بگذاری .
خداوند مهربان مرا وسیله و بهانه ای قرار داده تا از سلسله آدم تا وقت معلوم همگی به پیمانی که بسته ایم با خدایمان ، یکی یکی عمل کنیم و آزمایش پس دهیم و امتحان شویم و باز به سویش با کوله باری از کار و بار و اندیشه برگردیم و نیز در روزی دیگر گونه در برابر دادگاه عدلش پاسخگوی عهدی که بسته بودیم باشیم .
قول می دهم و با تو پیمان می بندم که چیزی جز آنچه به عنوان یک انسان از این پیمان ازلی یافته ام بر تو روا ندارم و در این راه از خدای مهربانمان مدد و کمک می طلبم تا به نام محبت و عشق بر تو ظلم نکنم و از خدای می خواهم که به تو آنقدر بصیرت بدهد که در برابر مسئولیتی که در برابر تو دارم بینا باشی و تربیت و آموزش هایی که باید برای زیستن در حیات طیبه ببینی را رنج و ظلم قلمداد نکنی .
فرزند حقیقت جویم ، ای کاش روزی که خداوند تو را برایمان به امانت می سپارد ، تو را مملوک و خودمان را مالک نبینیم و شادی دیدن تکه ای جدید از وجودمان ما را از حقیقت وجودت ـ که همانا وسیله آزمایش های سخت و بهانه بهره مندی از نعمات بزرگ هستی ـ را فراموش نکنیم .
فرزندم به عنوان یک پدر همیشه آرزو میکنم در مسیر فطرتت سالم و راهی باشی .
روح سبزت آکنده از نور باد...
دوستت دارم

برادر باکری ! و اما دسته‌های چهارم ، پنجم و ششم ...

روزگاری که عشق و حماسه همراه با یکدیگر در روح بلند یکایک ایرانیان تجلی یافته بود و همه، تلاششان تثبیت انقلاب و حفاظت از آن در برابر دشمنی‌های داخلی و خارجی بود، یکی از این اسطوره‌های جاودانه رادمردی و آزادگی در وصیت‌نامه‌اش اینچنین نوشت:

این مردان رزم امروز، پس از جنگ سه دسته خواهند شد:

1- دسته‌اي‌ به‌ مخالفت‌ با گذشته‌ خود برمي‌خيزند و از گذشته‌ خود پشيمان‌ مي‌شوند.
2- دسته‌اي‌ راه‌ بي‌تفاوتي‌ را برمي‌گزينند و در زندگي‌ مادي‌ خود غرق‌ مي‌شوند...
3- دسته‌اي‌ به‌ گذشتة‌ خود وفادار مي‌مانند و احساس‌ مي‌كنند كه‌ از شدت‌ مصائب‌ و غصه‌ها دق‌ خواهند كرد.

اما...

آقا حمید!
هیچ زمانی مانند این لحظه فقدان دم مسیحایی تو و همسفرانت را حس نکرده‌ام.
می خواستم خطابم را امام عزیز قرار دهم.
اما شرمم آمد!
زیرا هنوز چند صباحی بیشتر از آن واقعه عبور نکرده‌ایم.

و اما بهانه ای که مرا واداشت تا تو را بخوانم، حکایت فرجام دسته بندی تو برای سرنوشت افراد پس از جنگ بود.

آقا حمید!
دسته اول ظهور کردند.
و مطابق وعده‌ای که دادی اندوخته های ارزشمند خود را به تیغ ندامت سپردند و به خسران مبدل کردند.

اما با پایان جنگ و تجلی فریبنده زندگی مادی، برکات جهاد فی سبیل‌الله نیز رخت بربست و اهالی دسته دوم نیز وعده تو را محقق کردند و اشتیاق غفلت زدگی آنان را در اقیانوس مادیت غرق کرد.

و اما بشنو حکایت دسته سوم!
وعده ما این بود که جماعت سوم به گذشته خود وفادار بمانند و سرانجام از شدت مصائب و غصه ها دق کنند.

آقا حمید!
باید اعتراف کنم که مطابق گفته تو مصائب بسیاری بر آنها مستولی شد، اما تاریخ پس از جنگ هرگز کسی را به خود ندید که از شدت این مصائب دق کند!
لاجرم این آثار استجابت دعای تو بود که از درگاه رب العشق استعانت کردی که اگر در دسته سوم قرار گرفتیم، صبر و تحمل ادامه راه را نصیبمان کند.

آقا حمید!
تقسیم سرنوشت افراد پس از جنگ به دسته سوم تو ختم نشد و این سرزمین مقدس که روزگاری آکنده از شمیم عطر روح انگیز انقلابیون عاشق و بی نام و نشان و وارسته از مظاهر دنیای مادی بود صحنه بروز و ظهور دسته ها و گروه های متفاوتی از انسان ها شد که اغلب آنها روزگاری در صفوف همان انقلابیون به چشم می آمدند.

آقا حمید!
از آنجایی که شیطان تجربه ای دارد به طول تاریخ خلقت، به عرض تمام صفات رذیله و به عمق شیب لغزش انسان ها که عصرها و نسل‌های بسیاری را در طول تاریخ به ورطه ضلالت و گمراهی کشانده است، این نقطه از دنیا را مستعد افشاندن بذر غفلت دید.
او که شبیه این صید را چهارده قرن پیش، قدری آن طرف‌تر، تجربه کرده بود، شرایط را مهیای ایفای تکلیف و نقش ذاتی خود دید.

دسته چهارم را کسانی آفریدند که خود را مغلوب مسابقه قدرت دیدند و چاره جبران ترکتازی و انحصارطلبی رقیب دیرینه سیاسی را در تغییر ماهیت و استراتژی یافتند.

ابتلا به روزمرگی در سال‌های پس از جنگ موجب شد، آنها در دو راهی آزمون، راه منتهی به سهم خواهی را بر مصالح نظام اسلامی ترجیح دهند.

و این آغازی بود برای کجروی‌ها، بدعت‌ها و انحرافات خواص.
سکان هدایت دسته چهارم را کسانی در دست گرفتند که اسیر خودبینی، کینه ورزی، روشنفکر مآبی و خودباختگی شدند.

آنها بهای تسخیر کانون‌های قدرت را ایجاد شبهه و تردید در باورهای دینی نسل جوان، تغییر ارزش ها و شعارهای انقلاب، تضعیف نهادهای مکتبی و انقلابی قراردادند و افسوس که ارزش‌های مولود فرهنگ دفاع مقدس را همان‌ها مظلومانه به مسلخ بردند.

و سرانجام پس از گذشت دو دهه از انقلاب اسلامی صحنه، مهیای «رقص نفاق» توسط شیطان شد.

برادر باکری!
و اما دسته پنجم کسانی بودند که متأثر از تفریط دسته چهارم، افراط را سرلوحه راه خود قرار دادند.

دسته پنجم افرادی از جنس انقلابیون در خط نظام اسلامی بودند که مهمترین مؤلفه آنها «دافعه» است!

ارمغان نقش‌آفرینی دسته پنجم، فرصت سوزی، تنگ نظری، حرمت شکنی، نخبه زدایی و ایجاد فضای بی اعتمادی بود.

دسته پنجم با عملکرد خود سنگلاخ‌ها و پیچ و خمی در مسیر عبور نظام اسلامی قراردادند که نیروهای دلسوز و اصیل انقلابی، با تیغ تهمت و تخریب به حاشیه رانده شدند و مقدمات خیزش مجدد دسته چهارم و گرایش بسیاری از افراد درون انقلاب به آنها را فراهم کردند.

آقا حمید! اما حکایت دسته ششم!
دسته ششم در واقع نخستین دسته‌ای بود که شکل گرفت، آنها مردم انقلابی و رهبر دلسوزشان بودند که از نخستین روزهای رویش انقلاب، یکپارچه و ثابت قدم این نهضت عظیم را همراهی کردند و تنها در سایه استقامت و خلوص آنهاست که انقلاب اسلامی با عبور از سد دشمنان داخلی و خارجی همچنان با عزت و سربلندی به راه خود ادامه می‌دهد.

آنها اهل معامله نظام و انقلاب نیستند، وصایای امام(ره) و فرامین رهبرشان را از یاد نمی‌برند و در دوراهی‌های امتحان، الفبای انتخاب تصمیم انقلابی را از بر هستند.

دسته ششم همواره خود را بدهکار انقلاب می‌دانند و خداوند منان را به خاطر نعمت انقلاب شاکرند. آنها همان کسانی هستند که غریبانه و مظلومانه بهای غفلت و کجروی های دسته چهارم و پنجم را بر جان خود خریده‌اند.

آقا حمید!
در رأس دسته ششم ستون استوار و مستحکم نظام اسلامی قراردارد. او وارث امانت گران بهایی است که همه هستی و عمر خود را برای حفاظت از این امانت نثار کرده است، چه بسیار انقلابیون اصیلی بودند که با امام و شهدا میثاق و پیمان وفاداری بستند، اما در میانه راه، مبتلا به ضعف بصیرت و غفلت شدند.

ناتوانی آنها در ترجیح اولویت‌ها و غلبه غرایز نفسانی بر تکلیف و تعهد انقلابی، آنها را وسوسه کرد تا در مقابل سوء رفتار دسته پنجم، قواعد انقلابیگری را برنتابند.

آقا حمید!
سید علی، دیده بانی است که هشیارانه بر رفیع ترین نقطه دژ مستحکم انقلاب تکیه زده، و توطئه ها و فتنه های داخلی و خارجی را رصد می‌کند و با فریاد بصیرت، همه سربازان این دژ تسخیر ناپذیر را به فرجام غفلت از کید شیطان آگاه می‌کند.

آقا حمید!
در گذر انقلاب اسلامی از میان تاریخ، دسته‌ها و گروه‌های دیگری نیز در این سرزمین جلوه‌گر خواهند بود.

اما خوشا به حال شما یاران که آستان جانان، میزبان «نفوس مطمئنه» شما و ندای «و ادخلی جنتی»، بهای عاشقی و بندگی‌تان شد.

پنجاه و دوم

بسم الله القاصم الجبارین

چشم هاشان را تنگ میکنند ؛ میگویند (( چرا اعدام ؟! )) تکیه می زنند به پشتی صندلی شان ، سر تکان می دهند که پس آزادی چه می شود ؟ آزادی بیان کجا میرود با این حکم ؟ میگوییم مقدسات میدانید یعنی چه ؟ شانه بالا می اندازند که هرچه. میگوییم باشد. توهین اگر بکنند؟!... باز چشم هاشان را تنگ میکنند و سر هاشان را کج. می شوند دانای کل و می گویند (( آزادی بیان ! ))می گوییم باشد. حالا بیایید از هلوکاست بگوییم . سرخ می شوند. می گوییم حرف فقط. چشم هاشان گرد می شود،تکیه شان را از پشتی ها می گیرند، گره می افتد توی ابروهاشان. می گوییم نه ! توهین نه ! فحش و بد و بی راه به قوم یهود که نه ! فقط حرف بزنیم! رگ هاشان قلمبه می شود .از روی صندلی هاشان کنده می شوند .می گوییم پس آزادی بیان؟! می گویند نه.حالا نه .چهار کلمه کند و کاو علمی؟! نه. جواب همان نه است. می گوییم باشد . شما بگویید. از روژه گارودی و گارودی ها و حق آزادی بیان  برای آن ها . تکیه می دهند به پشتی صندلی هایشان که توهین،که تردید در اعتقادات قوم، که ...  میگوند (( رشدی ! )) سر تکان می دهند به تاسف و می گویند: رشدی! اعدام ؟! آزادی بیان ... . 
 بیست و یک سال است ، این تمسک جویی ها به واژه ی آزادی بیان .از بعد حکم سلمان رشدی؛ فتوای امام . بیست و یک سال از آن روز گذشته و هنوز میگویند چرا؟ خودشان را زده اند به خواب. باشد بخوابند. حکم ولی هست . هر لحظه هم واجب الاجرا . باشد که بگویند ...

پ ن

۱ـ به یاد دانشجوی شهادت طلب بسیجی، ابراهیم عطایی اولین مجری حکم ارتداد سلمان رشدی . مطالب تکمیلی درباره ایشان را از اینجا بخوانید .

۲ـ مطالبی نیر درباره شهید  مصطفی مازح ، دیگر شهید این راه را از اینجا بخوانید .

این عمار

عبارت "این عمارِ" رهبر انقلاب در جریانات بعد از انتخابات فراگیر شد تا خواص بدانند نقشی که می بایست ایفا کنند، نقشی است که در شخصیت عمار یاسر و صراحت های او در تبیین مسائل تبلور پیدا کرده است. بیان "این عمار" یادآور وقایعی تاریخی است. آنجا که علی(ع) با نام بردن از عمار یاسر، ابن تیهان و ذوالشهادتین از کم کاری خواص گلایه کرد. ...می گویند آخرین خطبه حضرت قبل از شهادت بوده است. خطبه ای که حکایت از یک سینه داغ و غصه داشت و خواصی که نشناختند علی را و نفهمیدند عظمت ولایت را و خویشتن را بر حقایق و رأی امام مقدم داشتند؛ علی از جهاد می گفت و آنان مشغول دنیایشان بودند و مشغول سیاست بازی هایشان. فکر و ذکرشان تنها منافع سیاسی شان بود؛ حاضر نمی شدند از خود هزینه کنند. سپر امام نبودند، گاه اگر فرصتی می شد تنها به تایید امام و تصمیمات او بسنده می کردند! شاید اگر ولایتمداران امروز، در کوفه زمان علی ابن ابیطالب حضور داشتند، وضع به گونه ای دیگر رقم می خورد؛ اما آن روز غربت علی وصف ناشدنی بود.
حکایت عمار یاسر گفتن های علی ابن ابیطالب تکان دهنده است. کسی در اوج قدرت و این گونه سخن گفتن:
ما ضَرَّ اِخوانُنَا الَّذینَ سَفِکَت دِماؤُهُم و هُم بِصفّین الا یَکونوا الیَوم اَحیاء،
برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد ضرر نکردند که اگر امروز زنده بودند،
یَسیغونَ الغَصَص و یَشربونَ الرنق
خوراکشان غم و غصه و نوشیدنی شان اندوه می شد
قَد والله لَقوا الله فَوَفاهم اُجورَهم واحلهم دارَ الامن بَعد خَوفهم
قسم به خدا در حالی خدا را ملاقات کردند که خدا اجرشان را به تمامی داد و بعد خوف آنها را ایمن گرداند
أینَ إخوانِیَ الّذینَ رَكِبوا الطَّریق ، وَ مَضَوا عَلى الحَقّ ؟
کجایند برادران من که راه حق را رفتند؟
أین عمّار، أین ابن تیهان، أین ذُو الشهادتین؟
عمار کجاست؟ ابن تیهان کجاست؟ ذوالشهادتین کجاست؟
أین نُظرائُهم مِن إخوانِهمُ الذینَ تَعاقَدُوا عَلى المُنیة و أبْردَ بِرؤوسِهم إلى الفَجَرة؟
و کجایند مثل عمار، مثل ابن تیهان، مثل ذوالشهادتین که در راه حق با هم عهد بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟
ثُمَّ ضَرَب علیه السلام بِیَدِهِ عَلى لِحیَتِهِ الشَّریفة الكریمة ، فَأطالَ البُكاء
حضرت به اینجا که رسید به صورت خود زد و گریه ای طولانی کرد
ثُمَّ قالَ علیه السلام :
سپس فرمود:
اَوه عَلی اِخوانی الَّذینَ تَلوا القُرآن فاحکُموه
آه از آن بردارانم که قرآن را خواندند و آن را حَکَم قرار دادند
وَ تَدبروا الفُرَضَ فاقامُوه
در واجبات اندیشیدند و با معرفت آن را برپا داشتند
اَحیُوا السُّنَّه و اَماتُوا البِدعه
سنت ها را احیاء کردند و بدعت ها را میراندند
دُعُوا لِلجهاد فَاجابوا
به جهاد دعوت شدند و آن را اجابت کردند
وَ وُثقوا بِالقائد فَاتبعوه
و به قائد و راهنمای خویش ایمان داشتند و از او تبعیت کردند
ثُمَّ نادی بِاَعلی صوته : الجهاد الجهاد عبادَ اللَّه، ألا و إنّی مُعسكرٌ فی یومی هذا، فَمَن أراد الرَّواح إلى اللَّه فَلْیَخرجُ
سپس با صدای بلند فرمود: جهاد! جهاد! ای بندگان خدا! که امروز من آماده ام و هر که قصد خروج الی الله دارد با من بیاید...
اکنون اما اگر چه سخن از همان رسالت عمار است اما قطعا شرایط با آن روزها تفاوت دارد. اینجا دیگر کوفه نیست. و این تحقق همان نگاه روشن امام است که بسیجیانش را برتر از اصحاب علی(ع) و سیدالشهدا(ع) می دانست. امروز اگر چه صحنه، صحنه صفین است و حقایقی ناگفته مانده است؛ اما بسیارند کسانی که در دفاع از حریم ولایت جان بسپارند و انگار حماسه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ تجلی همین معنا بود؛ تجلی بیعتی دوباره با آرمان ها و نظام.
اکنون سخنان رهبر انقلاب اتمام حجتی است برای خواصی که هنوز عقب تر از مردم و دانشجویان و طلاب حرکت می کنند؛ آنان که هنوز با تردید سخن می گویند و عماروار به مواجهه با جبهه باطل نمی شتابند. علی امروز به اندازه کافی یاور دارد اما کلامش اتمام حجتی است که در آینه آن می توان دلسوزی برای خواص را دید. و امروز روزی است که همه باید عمار باشند.

پ ن :

این چه فتنه است که آفت زده ایمان ها را
"این عمار" که روشن بکند جان ها را
"این عمار" که تبیین حقایق بکند
"این عمار" که از دست شما دق بکند
اشعث و اشعری و طلحه به هم ساخته اند
تیغ تیز حکمیت به علی آخته اند
لیک این قصه به تقدیر علی خواهد بود
حکم اینجا فقط از آن ولی خواهد بود
کربلایی هم اگر باشد در پیش چه باک!
سر شمر است در اینجا که بیفتد بر خاک!
ما حبیبیم و به جز عشق دراین دلها نیست
"این عمار" که بیند که علی تنها نیست

پنجاهم

هم اکنون خط مقدم...کجاست؟

به من چه که امروز در غزه چه می گذرد، قوانین دنیای مدرن میان من و مردم سرزمین نفرین شده، تفاوت های زیادی قائل است. من در یک عرض جغرافیای دیگر، با مرزهای رسمی و بین المللی دیگری زندگی می کنم.
کم شبیه این جملات را نشنیده ام؛ هیچ گاه هم به آنها نگفته ام که امام صادق (ع) فرموده است "من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس منهم و من سمع رجلا ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم‏ .
هرکس صبح کند بدون آنکه قصدش رسیدگى به امور مسلمانان باشد، از مسلمانان نیست و هرکس صداى مردى را بشنود که مسلمانان را به یارى مى‏طلبد و به یارى او نشتابد، مسلمان نیست؛ کافى، ج‏2، ص 164 - وسائل، ج‏11، ص 559 و 560

آنهايي که نمی فهمند آرد کــردن علوفه حیـوانات به خاطر محاصره و نان پختن یعنی چـه ، آنهايي که نمی فهمند پرپر شدن نوزاد تازه متولد شده به خاطر قطع برق بیمارستان در برابر دیدگان مادرش یعنی چه، قطعا معنی این سخن را نیز نخواهند فهمید و یا در نهایت آن را به مسلمانان هم مرز محدود خواهند کرد .
پیامبراعظم (ص) روزی به اصحابش فرمود: کسی که سیر بخوابد و همسایه‏اش گرسنه باشد به خدا و روز قیامت ایمان ندارد.

همه ما به نحوي در جريان اخبار غروب دلگير غزه قرار گرفته‌ايم و همه مي‌دانيم گرم شدن يك كودك با حرارت شمع يعني چه؟
همه مي‌دانيم نرسيدن به موقع آب و غذا به خردسالان يعني چه؟
همه مي‌دانيم تاريكي و از كار افتادن دستگاه‌هاي بخش CCU و يا ICU يعني چه ؟

به آنها تنها می گویم می دانی که مقامات نظامی اسرائیل بارها تاکید کرده اند که اگر صدمات ناشی از درگیری با حماس و حزب الله نبود، قطعا تا کنون به ایران حمله کرده بودیم و بارها گفته اند که از برنامه ریزی برای حمله به ایران در آینده چه با آمریکا و چه به تنهایی هیچگاه غافل نبوده اند. به آنها می گویم نبرد حماس و صهیونیست ها خط مقدم نبرد با ایران است و اگر خط مقدم سقوط کند، حتی پناهگاه خانه ات هم دیگر امن نخواهد بود . بیا برای امنیت خانه ات ، جانت ، مالت ، ناموست هم که شده به جان مردم غزه دعا کنیم. بیا برای مردم غزه دعای مرزداران  امام سجاد علیه السلام را بخوانیم. دعای بیست و هفتم از صحیفه سجادیه .

تو ای کودک فلسطینی …!
هنوز هم هستند کسانی که به یاد شما باشند و همراه با شما… شما را می بینند و برایتان اشک می ریزند … شما را می بینند و خشم و نفرت وجودشان را فرا می گیرد و شما را می بینند و از ته دل آمدن منجی را فریاد می زنند.

کودک فلسطینی !
درست است که همراهان و همدردان شما فاصله زیادی با شما دارند … اما این فاصله تنها فاصله میان دو کشور است . آنان در قلبشان همراه شما هستند … شبها از درد … از درد بی دردی عده ای و از درد ظلم عده ای دیگر خوابشان نمی برد …

تو ای جوان فلسطینی !
بدان تا زمانی که ایران و ایرانی هست فریاد مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل طنین انداز است و حامیان شما به هر صورتی که بتوانند حتی شده با نوشتن شما را تنها نخواهند گذاشت .

پ.ن

۱ـ هيچ كس فكر نكرد كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا دارو نيست . هيچ كس فكر نكرد كه چرا ايمان نيست و زماني شده است كه در آن هيچ چيز جز انسان ارزان نيست .

۲ـ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ
و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد .

چهل و نهم

بنيامين جان :

غرض نقشي است كز ما باز ماند  ***  كه هستي را نمي بينم بقايي

امروز تولد بنيامين است . بيست و چهارمين سال تولد او را امروز جشن می گیریم . بنيامين پسری ست با ویژگی های شاخص و منحصر به فرد . دوست داشتنی و مسئولیت پذیر . به تعبیر قدیمی ها یک پارچه آقا . پسری ست دوراندیش و محاسبه گر . برخلاف اغلب جوان های امروز که در "آن" زندگی می کنند ، و فقط نزدیک را می بینند، برای سال هاي آینده اش هم برنامه ریزی کرده است .
بنيامين ، نمادی روشن از رویاهای سبز و آبی من است و این اوج خوشبختی یک خواهر است .
داداش همواره دل زنده ، پرثمر و با نشاط باشی .

                                                                                                تولدت مبارک

افراد خوشبخت كساني هستند كه گويي همين امروز ديده به هستي گشوده اند . . . آنها هنوز ميراثي از " آدم در اولين روز پيدايش" دارند: با چشماني كه از فرط تحسين همچون ستارگان مي درخشند، كنجكاوانه به زوال تدريجي اين بهشت خيره شده اند.
                                                                                          (سي. ئي. مونتاگ)

چهل و هشتم

گفته است به چنین شبی ، شب جمعه اول ماه رجب ، مرا بطلب و از من بطلب ، و باید خواند و باید طلبید و آرزو کرد .
ماه عاشقی ، ماه مقدمه و ماه مقدم ، روزهائی که نبض کعبه بدانها می تپد ، السلام علیک یا امیر المومنین (ع) ...
امشب - لیله الرغائب یا همان شب آرزوها بقول خودمان - برای من که خیلی وقت بود رفرش نکرده بودم ، یه رفرش اساسی بود و خانه تکانی ای که خیلی وقت قبل باید انجام می شد و نشده بود .
شب زیبائی که از مثل آن مدتها بی نصیب بودم و دعوتی که مدتها بود لبیکش نگفته بودم.
عهد کردم که امشب از خدا سه چیز بخواهم :
اول: سلامتی وجود آسمانی امام عصر علیه السلام . تعجیل در امر مقدس فرج
دوم ...
سوم ...
... و می دانم که صدایم را شنید و باز می دانم که اجابت خواسته ام زودتر از آنی خواهد بود که در دایره تنگ تصورم می گنجد.

پ . ن

۱ـ نقض پست چهل و هفتم !!

۲ـ معاشران گره از زلف یار باز کنید * * * شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
۳ـ درود به رندی که چون پیاله گرفت * * * یاد حریفان خسته جان افتاد
۴ـ فقط براي نوشتن همين پست كلي با سرهنگ چانه زدم براي چند ساعت مرخصي !! آخر هم از پادگان جيم زدم !!

۵ ـ راستی ، شنیده اید که می گویند : آرزو بر جوانان عیب نیست...

مي ماني يا مي روي ؟! ............... (پست آخر تا اطلاع ثانوی ... !!)

مساله اي نيست !

مساله اين است كه مسئله اي نيست !!

و چه مساله اي بالاتر و مهمتر از اين كه مسئله اي نيست !!!

خلق الانسان في كبد...

مسئله اين است كه ما مساله اصلي را فراموش كرده ايم و براي اين فراموشي و فرصت عظيمي كه به اسم عمر در دستمان افتاده است مساله هاي زياد غير حقيقي و غير لازم طراحي كرده ايم و عمرمان را صرف حل و بازي با آن مي كنيم .

 

از بس سرمان شلوغ است و از بس از کنار لحظه ها و اتفاقاتش راحت و بی خیال و بی تامل رد می شویم ، وقتی قرار است تغییر بزرگی اتفاق افتد ، همه گوش ها تیز می شود و این اتفاق بزر گ را نیز مصله می کند .

می شد گونه ای دیگر بود. می شود که گونه ای دیگر شد. می شود حصار درماندگی و اسارت در وضعیت موجود را کنار زد. می شود اجازه داد تا تغییر طبیعت تابع قانون فطرت، ارباب تغییر درون باشد.

وقتی سر در خویش می کنی و خودت هستی و خودت، یادت می رود که "خودت" هم هستی !!! همان تکه ای از مسجود ملائک كه به فراموشی سپرده شده...

شگفتا که اسرار آمیز خلقمان کرده ای ، ای معبود!!!

شاید وقتی روبه رو می شوی با تکه ای دیگر از وجودت، تازه وقتش می رسد که خودشناسی کنی و خدا شناس شوی!

من عرف نفسه فقد عرف ربه...

آنگاه که با وجودی، وجودت را یافتی، بدان که خدایی شده ای! آنگاه است که خدا عشق ورزیدنش را به بندگانش در تجلی به تماشا نشسته است!!!

چقدر زمان ما تهی از این رویارویی هاست ؟

نعمت بزرگ و مفقود زمانه آخر و عصر آخرین ها!!!

و به راستی پاسخ آدم ها در این رویارویی چیست ؟

خداوند اشتیاقش را چگونه می خواهد آشکار کند ؟

شگفتا ناسپاسی و خود فراموشی خودخواهانه ما !!!

شگفتا مهر و عطوفت و بخشندگی خاص معبود و گمشدگی عبد !!!

 

پ . ن

۱ـ و خداوند بزرگ است پس سوگندش نيز بزرگ . سوگند مي‏خورد. آري، به زماني كه خورشيد آفتابش را بر زمين مي‏گستراند و آن زمان كه شب برگستره زمين حكم فرما مي‏شود ...كه شايد بتوان گفت اين كنايه اي از علم و جهل انسان هاست كنايه‏اي از روشنايي و تاريكي انسان هاست و او قسم مي‏خورد به اين همه بزرگي كه پروردگارت رهايت نكرده ‍، بر خلاف آنچه دشمنانت مي‏گويند ... (ضحي)

 

۲ـ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

بر شما كارزار واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى‏داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى‏داريد و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد . ﴿بقره 216﴾

 

۳ـ اگر آرزوهايمان ، اگر دست نيافتني ترين خواسته ها و روياهايمان محقق نشوند ، پس به خاطر داشته باشيم كه بزرگترين شكوه و افتخار زندگي هرگز شكست خوردن نيست ، بلكه بلند شدني از پي هر سقوط است . ( نلسون ماندلا )

 

۴ـ خدايا مرا انسان آفريدي تا در دنيايي كه خيلي ها به زمين نگاه مي كنند ، من هميشه نگاهم به آسمان باشد . اين نگاه را از من نگير .

 

۵ ـ پروردگار من! مگذار که نگاه اميدوار من از ملکوت مقدس تو نوميد بازگردد و رشته اي که قلب مرا با آسمانها پيوند ميدهد بريده شود، و هرگز حاجات مرا اي برآورنده حاجات از حضرت خويشتن به ديگران بازمدار (صحيفه سجاديه)

 

۶ـ چشم دل باز کن که جان بيني **  آن چه ناديدني است آن بيني (هاتف اصفهاني)

 

۷ـ قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند ** بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم (حافظ)

 

۸ ـ جاي عشق در دل است

دلم در تن است

تنم عاشق است

پس دل عاشقم ، هميشه با من است .

 

۹ـ پدرم گفته است : قدر هر آدمي به عمق زخم هاي اوست . پس زخم هايت را گرامي دار . زخم هاي كوچك را نوشدارويي اندك بس است ، اما تو در پي زخمي بزرگ باش كه نوشدارويي شگفت بخواهد ، و هيچ نوشدارويي ، شگفت تر از عشق نيست . و نوشداروي عشق تنها در دستان اوست .

او كه نامش خداوند است ...

... پدرم وصيت كرده است و گفته است : از جانت دست بردار ، از زخمت اما نه ، زيرا اگر زخمي نباشد ، دردي نيست و اگر دردي نباشد در پي نوشدارو نخواهي بود و اگر در پي نوشدارو نباشي عاشق نخواهي شد و عاشق اگر نباشي ، خدايي نخواهي داشت ...

دست بر زخمم مي گذارم و گرامي اش مي دارم كه اين زخم عشق است و عشق ميراث پدر است .

ميراث پدر عليه السلام !

(عرفان نظر آهاري)

 

۱۰ـ باور كن سخت ترين لحظه هاي زندگي ام در آن 19 دقيقه و 8 ثانيه گذشت . ( براي ضحي ... )

چهل و ششم

اَللّهُم ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْه ِالسَّلامُ

در قبایل عرب همواره جنگ بود . اما مکه زمین حرام بود و چهار ماه رجب ، ذی الحجه ، ذی القعده و محرم زمان حرام ... یعنی که در آنها جنگ حرام است .
دو قبیله که با هم می جنگیدند ، تا وارد ماه های حرام می شدند ، جنگ را متوقف می کردند ، اما برای آنکه اعلام کنند : " که در حال جنگ اند و چون ماه بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت " پرچم سرخی را بر قبه ی خیمه بر می افراشتند تا دوستان و دشمنان همه بدانند که جنگ پایان نیافته است ...
آنها که به کربلا می روند ، می بینند که بر صحنه ی جنگ آرامش مرگ سایه افکنده است ، اما می بینید که بر قبه ی آرامگاه حسین (ع) پرچم سرخی در اهتزاز است ...
پس بگذار این سالهای حرام نيز بگذرد ...

چهل و پنجم

سلام بعد از مدتها ...
ببخشيد كه دير شد ، انشالله جبران بشه . نمي خواستم بنويسم ، خواستم در اينجا رو تخته كنم ، وبلاگم غريبه شده بود ، ولي نشد در واقع نتونستم ، هنوز بايد بنويسم ... پس هنوز هستم .
"يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور" شعر اين هفته تقويم است . با خود گفتم يحتمل يوسف گم گشته ای در راه است . غافل از اينکه روزگار شعر "بی مهر رخت روز مرا نور نماندست" را زمزمه می کند ! اگر او می دانست نديدنش و نخواندنش چقدر برايم سخت و دشوار است شايد هرگز تصميم نمی گرفت که خانه اش را ذبح کند !
آذر ماه است و اواخر فصل پاييز . در دو سه کوچه آن طرفتر بارانی می بارد و برفی زمين را سپيد پوش کرده... آسمان اينجا دلش پر از گردوغبار غصه است . بغضی در گلويش گرفتار شده که اگر شکسته شود زمين خشک و آن شاخه های تشنه ی درختان همچنان سبز اين ديار به شدت غرق در شادی و سرور خواهند شد. اما، دريغ از يک قطره باران !
دلم برای راه رفتن روی برگهای خشک پاييزی با آن صدای خش خش آرامش بخشی که دارد ، دلم برای قدم زدن زير بارون و درست کردن آدم برفی بدجوری تنگ شده است.
هوای دلم اين روزها ابريست ، در انتظار بارانم !
التماس دعا...